سرخط خبرها

گره خوردن روایت زندگی هنری با معنویت | کارگاه قالی، حسینیه محبان‌الزهرا (س) شد

  • کد خبر: ۴۳۶۹۲
  • ۳۰ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۲:۴۲
گره خوردن روایت زندگی هنری با معنویت | کارگاه قالی، حسینیه محبان‌الزهرا (س) شد
بزرگ در یک روایت کوچک چندخطی جا نمی‌گیرد، اما حالا مجبوریم ۷۰ سال از زندگی حاج ماشاءا... هدایت‌پور که در یک محله دار قالی زده و کارگاه‌های تولید ۳۰۰-۴۰۰ نفری راه‌اندازی کرده است، خلاصه و تند مرور کنیم.
معصومه فرمانی‌کیا | شهرآرانیوز؛ گاهی یک نفر بدون اینکه کار خارق‌العاده‌ای بکند، خودش بخواهد یا نخواهد، در ذهن می‌ماند. گاه زندگی یک نفر مثل داستان کوتاه، چنان پایان‌بندی هماهنگ و درستی دارد که بر تمام سال‌های زنده بودنش نور می‌تاباند.
 
«بزرگ» گاهی خلاصه یک زندگی پراتفاق است. خلاصه راهی که از کودکی‌های یک نفر شروع می‌شود و به کار و بازار و تولید می‌رسد. بزرگ در یک روایت کوچک چندخطی جا نمی‌گیرد، اما حالا مجبوریم ۷۰ سال از زندگی کسی که در یک محله دار قالی زده و کارگاه‌های تولید ۳۰۰-۴۰۰ نفری راه‌اندازی کرده است، خلاصه و تند مرور کنیم. بهانه این گفتگو کار ویژه حاج ماشاءا... هدایت‌پور است که اسم و رسمی در میلان پانزدهم سی‌متری طلاب دارد. نشانی امروزی‌اش می‌شود مفتح ۲۷. زنگ در را که فشار می‌دهم، صدای اذان مغرب بلند شده است. حاج‌آقا در را که باز می‌کند، محاسنش خیس آب است. مصاحبه به وقت نماز بی‌نظمی ماست و باید منتظر بمانیم. بهانه‌ام برای این دیدار حسینیه محبان‌الزهرا (س) و برنامه‌های متنوع آن است، اما شروع ماجرا و مصاحبه به‌گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد.

میلان‌ها و کارگاه‌های قالی

حاج‌آقای هفتادوچندساله که سیاه‌پوش و سوگوار این ایام است، می‌گوید: متولد ۱۳۲۲ هستم. خودتان سنم را حساب کنید.
حرف از محله که می‌شود، نفسی تازه می‌کند و برای چند لحظه خاطرات ریزودرشت سال‌های گذشته برایش مرور می‌شود. انگار شیرینی خاصی دارد که لبخند از لبش نمی‌افتد. از سال‌هایی تعریف می‌کند که کارگاه قالی‌بافی داشته و با تجار معروف در رفت‌وآمد بوده است. انگار پررنگ‌ترین بخش زندگی‌اش است که این‌قدر با ولع و لذت روایتش می‌کند. برمی‌گردد به شغل آبا و اجدادی‌اش: مادرم من را از کارگاه قالی‌بافی به مدرسه‌ام برد. شما حدس بزنید من کار را از چندسالگی شروع کردم! در ده‌سالگی فوت‌وفن آن را می‌دانستم. پشت در پشتم قالی‌باف بودند. کار را ادامه دادم. سال ۴۸ زمین اینجا را خریدم. زمینی ۲۵۰ متری. اولش با چند دار قالی شروع کردیم. عیالم علاقه‌ای به قالی و بافندگی نداشت.
 
کارگر گرفته بودم. اوایل خودم هم کار می‌کردم، اما هرچه می‌گذشت، سرم شلوغ‌تر می‌شد و تعداد کارگر‌ها بیشتر. بعد‌ها سعی کردم بیشتر از بافندگی، مدیریت کنم. خاطرم هست آن زمان در همین میلان از بین هر چهارپنج خانه یک کارگاه قالی‌بافی بود. صبح‌ها بعد از نماز، زیر پاتیل‌های مسی بزرگ را روشن می‌کردیم و نخ را با آب و رنگ مخلوط می‌کردیم تا رنگ بگیرد. هر پاتیل ۵۰ کیلو نخ داشت. دوسه ساعت زمان می‌برد تا آماده شود. بعد دل می‌سپردم به رنگ‌های جادویی و سیال و هنری که از زیر دست کارگران بیرون می‌آمد و زیبایی خیره‌کننده‌ای داشت. فرش هنر مخصوص ماست و من عاشق این هنر بودم. حیف قدرش را ندانستیم. بعد از آن نخ‌ها باید شسته می‌شد. نخ‌شور‌ها این کار را انجام می‌دادند و بابتش مزد می‌گرفتند. نخ‌های رنگ‌شده را بار الاغ می‌کردند و می‌بردند جوی راه‌آهن یا جوی‌های آب اطراف و می‌انداختند به دل آب و خوب می‌شستند و می‌گذاشتند خشک شود. بعد کلی کارگر زن بود که نخ‌ها را باز می‌کردند و تحویل قالی‌باف‌ها می‌دادند. یکی‌دو نفر هم بر اساس نیازی که بازار داشت، طراحی نقشه‌ها را انجام می‌دادند تا بر اساس آن طرح قالی بافته شود. هر شهر طالب یک نوع فرش بود و بر اساس تقاضا کار انجام می‌شد. طرح‌های افشان و ترنج مشتری زیاد داشت. همه اهل کار بودند و زحمتکش. خدا را شکر بازار هم خوب بود. کارگاه‌های ما کم‌کم توسعه یافت و به روستا‌ها هم رسید.

تصمیمی در خانه‌نشینی

بعد‌ها تصمیم گرفتم به‌جای فروش فرش به تجار، خودم مغازه داشته باشم. در خیابان خسروی قالی‌فروشی باز کردم. این ماجرا مربوط به سال ۷۰ است و تا چندسال قبل هم پای کار بودم، اما به‌دلیل عفونت ریه بازنشسته شدم و خانه نشین. فرصت خوبی شد که به خیلی چیز‌ها فکر کنم. اینکه سال‌ها برای دنیا کار کرده بودم و حالا وقتش بود به فکر آخرت هم باشم. تا حالا هم غفلت کرده بودم. خدا رحمتش کند، روحش شاد، عیالم زن متدین و مؤمنی بود. سال‌های سال خانه‌مان صبح‌های شهادت هر امام، مجلس سخنرانی و روضه برگزار بود. یک روز پیشنهاد دادم خانه را حسینیه کنیم. قبول کرد و خوش‌حال شد، هم او و هم بچه‌ها، بدون هیچ، اما و اگر و شایدی. این امر بیشتر مرا مصمم کرد. سال ۹۰ بود که دنبال کار‌های ثبتش رفتم و ۲ طبقه ۲۵۰ متری را وقف ثبت حسینیه کردم و مغازه را فروختم و حق بچه‌ها را دادم.

محبان‌الزهرا (س) پا گرفت

ارادت عجیبی به فاطمه‌زهرا (س) دارم و تصمیم گرفتم نام بی‌بی بر سردر آن بماند و شد حسینیه محبان‌الزهرا. (س) حالا دوشنبه‌ها کلاس‌های حفظ قرآن دایر است. استاد عابدین‌زاده تدریس می‌کند و استقبال خیلی خوب است. خیلی از بچه‌های محله در اینجا قرآن را حفظ کرده‌اند. صبح‌های شهادت، بنا به همان عادت گذشته، مراسم سخنرانی و روضه برقرار است. همسایه‌ها خیلی استقبال می‌کنند، هرچند حالا به دلیل شیوع کرونا مراعات بیشتری در برگزاری مراسم است. تا زمانی که خودم زنده باشم، طبقه پایین زندگی می‌کنم و بعد از آن، اینجا هم به حسینیه اختصاص می‌یابد. خوش‌حالم که تصمیم درستی گرفته‌ام و امیدوارم حضرت زهرا (س) قبول کند.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->